متن طنزی به دستم رسید که ابعادی از رزق حلال و حرام را تبیین نموده است. لذا در ادامه آن را مشاهده می نمایید.
…
آقا تقى يك ماستبندى دارد.
او هميشه پولِ آبِ مغازه را سروقت مىدهد تا آبى كه در شيرها ميريزد و ماست مى بندد حلال باشد.
او می گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روى زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.
…
همسایه ى ما كارمند يك شركت است.
او ميگويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نميگيرم.
آدم بايد دنبال نان حلال باشد.
ميگويد: من ارباب رجوع را مجبور ميكنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه ميگيرم!
…
مدیرمان يك غذاخورى دارد.
هميشه حواسش است كه غذاى خوبى به مردم بدهد.
او ميگويد: در غذاخورى ما از گوشت حيوانات پير استفاده نميشود و هر چه ذبح ميكنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در ميآيد. او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند و گر نه آنها را ذبح نميكند.
ميگويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همهى پولهاى دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند.
ميگويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نميكند. پول حرام بىبركت است.
…
و اين حكايت ادامه دارد …..
اللهم طهّر بطوننا من الحرام و الشبهه؛
خدایا! شکم هایمان را از غذاهای حرام و شبهه ناک پاک کن
عالی بود