بهاء الدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی از دانشمندان بنام عهد دوره صفویه است. وی در سال ۹۵۳ هجری قمری در بعلبک متولد شد. در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد. وی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموعهٔ آنها به ۸۸ کتاب و رساله بالغ میشو، که در موضوعاتی همچون سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک هستند.
از آثار او میتوان به کشکول، دیوان غزلیات، جامع عباسی (در فقه)، خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و دو مثنوی معروف ” نان و حلوا” و “شیر و شکر” اشاره کرد. وی در سال ۱۰۳۰ هجری قمری در اصفهان دار فانی را وداع گفت. جنازهٔ او را به مشهد انتقال دادند و در مسجد گوهرشاد دفن کردند.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخالاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخالاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، عباس اول برعهده داشته باشد.
ایجاد مدیریت بر بهره برداری از آب های موجود در منطقه اصفهان، و نیز کانال کشی و توزیع عالمانه آب در درون شهر از جمله اقدامات این مهندس فقیه در حدود 480 سال پیش بوده است. ای کاش مهندسین و مدیران امروز آب کشور نیز کمی به اصول مدیریت جامع آب و مسئولیت های خطیرشان توجّه داشته باشند.
در ادامه مخمس پر مغزی را از این عارفِ دانشمند و مهندسِ فقیه ملاحظه می نمایید.
…………………………………………..
……………………………
تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
Whoa, whoa, get out the way with that good ionfmration.